قهرمانانی که خورشید را بر دوش میکشند


به گزارش اینجاخبر یادداشتی که یکی از سیمبانان دیار برای اینجاخبر ارسال کرده: ترکیبی از درد، عشق و یک فریادِ سکوت برای انتشار در هر جایی که میتواند وجدانها را بیدار کند
آنجا، زیر آن تیر برق، در میان کابلهای مرگ،یک انسان خوابیده است. نه برای خودش، برای من و تو. برای اینکه وقتی دست میبریم سمت کلید برق، تاریکی شکست بخورد.
هر روز صبح… مثل همه ما از خانه بیرون میزند. اما با یک تفاوت بزرگ: نمیداند آیا غروب به خانه برمیگردد یا نه…
نمیداند این آخرین بار است که همسرش را در آغوش میگیرد یا نه…
نمیداند این آخرین بوسه بر پیشانی فرزندش است یا نه…
آنها همه جا هستند…
– در ۵۰ درجه گرمای خوزستان، روی تیر برق داغ ساعتها معلق میمانند
– در طوفان وخاک، وقتی چشم چشم را نمیبیند
– در باران سیلآسا، وقتی هر لحظه امکان برقگرفتگی هست
– در مناطق صعبالعبور، جایی که حتی حیوانات هم عبور نمیکنند
– در شرجی نفسگیر، وقتی اکسیژن به ریه نمیرسد
به این فکر کردهاید؟
– وقتی همه ادارات به خاطر گرد و غبار تعطیل میشوند…
– وقتی همه در خانههایشان پناه میگیرند…
– سیمبانها ،برای آسایش ما از جان خود میگذرند و درست در همان لحظه با خطر چند برابری مشغول کارند
> “مادر، نگران نباش… این کار ماست”
> آخرین پیامک یک سیمبان به مادرش، قبل از سقوط
حقیقت تلخ:
– کمترین حقوق در میان مشاغل سخت
– بدون بیمه عمر کافی
– بدون امنیت شغلی
– و با بیشترین خطر جانی
وقتی برق میرود…
– ما فقط غر میزنیم
– آنها در دل خطر میروند
– ما کولر را از دست میدهیم
– آنها گاهی جانشان را…
به سیمبانهای خوزستان فکر کنید…
سختترین شرایط کاری دنیا را دارند:
– گرمای طاقتفرسا
– شرجی خفهکننده
– گرد و غبار مداوم
– مسیرهای خطرناک
– و تجهیزات ناکافی
هر سال…
– چند خانواده داغدار میشوند
– چند کودک یتیم میشوند
– چند همسر بیسرپرست میمانند
– و چند مادر چشم به راه میمانند…
آیا میدانید؟
وقتی شما کولر را روشن میکنید
وقتی تلویزیون را روشن میگذارید
وقتی لامپ اضافه روشن میکنید…
یک سیمبان، جایی در این شهر
روی یک تیر برق
در گرمای ۵۰ درجه
دارد جانش را به خطر میاندازد…
تقدیم به آنها…
که در سکوت خدمت میکنند
که بیادعا جان میدهند
که گمنام میمیرند
و نامشان را کسی نمیداند…
از شما مردم میخواهیم:
– در مصرف برق صرفهجویی کنید
– به یاد آنها که جانشان را میدهند
– تا چراغ خانههای ما روشن بماند
– تا کودکی دیگر، پدرش را از دست ندهد
– تا همسری دیگر، بیوه نشود
– تا مادری دیگر، داغدار نشود…
> “سیمبان، قهرمان بینشان من و تو
> بر فراز تیرهای برق، جان میدهد
> تا خانههایمان روشن بماند
> و ما حتی نامش را نمیدانیم…
نامهای به مردی که برقِ زندگیام را روشن کرد
پدر…
وقتی کودک بودم، میپرسیدم: “شغلِ پدرم چیست؟”
مادرم با چشمانِ نمناک میگفت:
“فرشتهای است که روی سیمهای آسمان راه میرود…”
حالا بزرگ شدهام و فهمیدهام:
پدرِ من “سیمبان” بود…
انسانِ آهنی که روی پایههای داغِ بتنی میایستاد،
در گرمایی که پرندهها هم پرواز را فراموش میکردند…
با دستانی که بیشتر از بیل، “مرگ” را لمس کرده بود…
سیمبان؛
قهرمانی که نه مدال میگیرد، نه بازنشستگی دارد…
نه کسی نامش را میداند، نه کسی میپرسد:
“امروز چند تا از جانهایت را روی سیمها گذاشتی؟”
خوزستان؛
آنجا که آسفالت ذوب میشود،
اما سیمبانان با کفشهای پاره روی دکلها میروند…
آنجا که دستگاههای خارجی از کار میافتند،
اما سیمبانان با دستهای خالی برق را به خانهها برمیگردانند…
دردِ نانوشته: “هر چراغی که در شهر روشن است، روحِ یک سیمبان در آن جاریست… او رفت تا تو تلویزیونت را ببینی، اما هیچکس تلویزیون، مرگِ او را نشان نداد…”
حالا نوبتِ ماست…
– قهرمانانِ بینام را بشناسیم…
– به کودکانِ سیمبانان توجه کنیم…
– و هر بار که برقی اضافه مصرف میکنیم،
یادمان باشد:
داریم تیرِ خلاص را به قلبِ کسی شلیک میکنیم که فقط گناهش روشن نگه داشتنِ دنیای ما بود…
برای پدرِ من… برای پدرِ همهی ما…